کلاه هایی که برا دخترم بافتم
داغونم...
سلام النای نازم دیروز با بابایی رفتیم دکتر قرار بود چهارشنبه بریم ولی چون من خیلی پهلوم درد میکرد زودتر رفتیم دو سه شب بود از درد دندهام گریه میکردم که خدا رو شکر دکتر گفت چیزی نیست به حرف قدیمیا زیاد گوش نکن آخه میگفتن که تو با پات فشار میدی که من درد دارم بابایی گفت چون هشت ماهتم داره تموم میشه وقت سزارین رو هم مشخص کنیم که دکتر گفت نمیشه چون تو دو تا سنو آخری سنت رو متفاوت نشون دادن دکتر گفت من نمیتونم شاید وقت دنیا امودنش نباشه باید صبرکنی تا هر موقع دردت گرفت اوژانسی سزارین کنیم ولی من از درد زایمان خیلی مترسم برام دعا کن خیلی دلم برات تنگ شده ...
نویسنده :
مامان سحر
1:03
دردهای حشتناک
سلام دخترم دوروزه دردای وحشتناکی دارم تو هم با چنان خوشونتی لگد میزنی که از درد گریه میگیره فقط یه لطفی کن اگه بخوای بیای شب بیا خونه تنها نباشم چون روزها که بابایی میره سر کار تا ١٠ شب تنهام تو هم نترسون منو دخترم تو پست قبلی که از ترس زایمان نوشته بودم بعضی مامانها دعوام کرده بودن که زایمان ترس نداره ولی سن من از شما کمتره تجربه این چیزا ها رو هم ندارم نوزده سال بیشتر هم ندارم ولی دخترم خودم خیلی میخواستم که بیای تو هم اومدی و مامانو خوشحال کردی ولی دخترم من تا حالا نه عمل رفتم نه بخیه خوردم از بیحوشی که وحشت دارم نمیدونم طاقت بیحسی رو داش...
نویسنده :
مامان سحر
1:03
بقیه عکسها
کفش های دخترم
سیسمونی النا جون
بافتنی هایی که برا دخترم بافتم
روز مادر مبارک
بدون عنوان
سلام دختر کوچولوی شیطونم از امروز تصمیم گرفتم عکسای سیسمونیتو برات بزارم ولی مگه شما میزاری همش درد دارم از صبح تا حالا الان بزور کمی بهترم و میخوام بر شام و آماده کنم بابایی هم داره میاد یکم حوای مامانی رو داشته باش عکسای اتاقتو بگیرم دخترم ...
نویسنده :
مامان سحر
14:35